تحملمان را بالا ببریم
امروز یا فردا بالاخره سر و کله ی موقعیتهای مبهم پیدا می شود. به جای تلاش و خود را به این در و آن در زدن باید تحملمان را بالا ببریم.
استرس برای اینکه به ما کمک کند تا بتوانیم نگاهی رو به جلو از اوضاع داشته باشیم و ذهنمان را آماده کنیم، خوب است.اما نباید تبدیل به دغدغه ای شود که همه ی حال و روز ما را توجیه کند.
همیشه بگوییم که لازم است استرس داشته باشم…
لازم است کمال گرا باشم…
چون باید بدانم دقیقاً چه خواهد شد.
باید بدانم همسرم دنبال چیست؛ تو سرش چه می گذرد
نه، ما را اینها را تایید نمی کنیم.
با این استرس ها نمی توان زندگی را مدیریت کرد.
حتی خطر این وجود دارد که افراد سعی کنند روزهای آینده خود را پیش بینی کنند.
به همین شکل برخی سراغ رمال و فالگیر می روند و سرکتاب باز می کنند.
افرادی که اینگونه رفتار می کنند تحمل ابهام در آنها ضعیف است.
و این باعث می شود افرادی ریسک پذیر و تکانشی باشند.
و شدیداً وسوسه شوند حتی هزینه کنند تا کسی به آنها بگوید اوضاع چطور خواهد بود.
در حالی که گاهی باید شرایط موجود را پذیرفت و در لحظه با مسائل مواجه شد.
همانطور که گفتم اینکه ما به احتمالاتی فکر کنیم که مثلا همسرم وقتی به خانه برگردد من باید با او چطور برخورد کنم؛ این فکر بد نیست.
اما تا کجا؟
ما چقدر از آن لحظه که معطوف به آینده است خبر داریم!؟
به تجربه در جلسات مرکز مشاوره خانواده دیدم بر خلاف همه نگرانی های مراجعان، شرایط به گونه ای دیگر پیش رفته است.
و خیلی ساده تر از آنچه فکر می کردند شده است.
تمرینی برای واقع بینی
همین ، خود یک تمرین برای کنترل دغدغه هاست که موجب می شود تحملمان را بالا ببریم
که آیا مطمئن هستم اینقدر که انرژی صرف می کنم، کار درستی است؟
آیا یقین دارم همه آنچه که فکر می کنم اتفاق می افتد؟
چقدر توان دارم با کنترل گری زندگی را پیش ببرم؟
آیا در نهایت قادرم خود را راضی نگه دارم؟
آیا می توانم همه شرایط را کنترل کنم و همسرم یا دوستانم راضی باشند؟
پس چرا به خودم رنج وارد می کنم؟ فراموش نکنید که رنـج در انتخاب ماست. این درد هست که ما نمی توانیم آن را کنترل کنیم. مثل مریضی، تصادف
اما رنج همین است که گفتیم
یعنی مدام به فکر این باشیم که چطور اوضاع را کنترل کنیم که فلان اتفاق نیفتد
همسرمان ناراحت نشود.
این رویکرد آرامش برای مان نمی گذارد.
برای همین می گویم تحملمان را بالا ببریم
تازه اگر فکر کنیم داریم خیلی دقیق عمل می کنیم در نهایت متوجه می شویم برای خودمان وقتی نگذاشتیم.
در نهایت می فهمیم دیگران به خدمات ما عادت کرده اند.
و شاید در برخی صحنه های زندگی احساس کنیم این همه نگرانی های ما و تلاشهای مان را ندیده اند.
سوال واقع بینانه اینجاست که چرا باید رنجی که ما می کشیم را آنها ببینند؟ چرا طلبکار می شویم؟
مشکل از ماست نه آنها