مفهوم پذیرش
زمانی که ما از مفهوم پذیرش به عنوان یک مهارت مهم برای یادگیری صحبت می کنیم ممکن است برخی از واکنشهای طبیعی مثل “من نمی تونم” یا “قابل تحمل نیست” را به دنبال داشته باشد.
اصلا چرا این موضوع یعنی “پذیرش” مهم است؟
مدتها تکنیکهای مخلتفی در روانشناسی وجود داشت برای درمان ناراحتی ها و اضطرابها؛
چه بسا الان هم استفاده می شود مثل ریلکسیشن، شناخت درمانی و بسیاری دیگر یا حتی توصیه به ورزش و تغییر سبک زندگی
اما “پذیرش” آمد که بگوید اینها هم درست و خیلی خوب است
ولی شما اول باید وارد مرحله پذیرش بشوید و بعد سراغ تکنیکهای دیگر بروید.
روانشناسان دیدند که ما انسانها تلاشهای فراوانی می کنیم که از اصلا با رنج و اضطراب و استرس مواجه نشویم.
در حالی که راهی برای فرار از احساسهای ناراحت کننده وجود ندارد
چرا که بخشی از زندگی ما هستند.
تلاش برای اجتناب از بخشی از زندگی که ناشی از افکار و احساسات آزاردهنده هستند، تنها ما را به سمت گونه ی دیگری از این احساسات، مانند تنهایی سوق می دهد.
اول بفهمیم “پذیرش” چه نیست!
پذیرش، تسلیم شدن نیست.
به معنی عدم تلاش و یک موضوع منفعلانه گرفتن هم نیست.
در حقیقت ما(در زندگی خود و دیگران) پی بردیم که رها کردنِ مبارزه و در مقابل توجه به چگونگی احساسی که در لحظه داریم(یا پذیرش آن) به ما اجازه می دهد تا بیشتر بتوانیم در دنیای بیرونی خود تغییراتی ایجاد کنیم.
پذیرش موجب تغییر در احساس ما می شود و دلیل آن این است که خودِ مبارزه موجب پریشانی می شود.
بنابراین از بین بردن آن، اضطراب را کاهش می دهد.
پذیرش یعنی ما آنچه که در حال حاضر و در این لحظه وجود دارد را همانگونه که هست، در نظر بگیریم.
توضیح را با یک مثال مشخص می کنم:
زهرا مشکلی با پذیرفتن علاقه زیاد همسرش به فوتبال ندارد، او آن را پذیرفته بود که شوهرش حتی از تماشای بازیهای باشگاهی رده پایین هم نمی گذرد؛
زهرا این را پذیرفته بود چون باور داشت که باید با برخی محدودیتها خود را وفق دهد.
طبیعتا قرار هم نیست شوهر زهرا بگوید بیا مفهوم پذیرش را بخوان، ببین که باید خودت را وفق دهی، مشکل از توست نه از من؛
اصولا همکاری متقابل در ازدواج معنی اش این است که هیچ کدام از طرفین افراط و تفریط نکنند.
در مثال فوق گاهی مرد هم باید از دیدن تمامی مسابقات رده پایین با آسودگی و رضایت بگذرد و توجه را به سمت همسرش هدایت کند.
تکلیف احساس مان چه می شود!؟
خب، اجازه دهید چیزی را روشن کنم؛
با توجه به مثالی که زدم، برخی فکر می کنند معنی پذیرش این است که هیچ احساس ناراحت کننده ای را از همسرشان تجربه نخواهند کرد.
خیر، این نیست.
سخت ترین بخش پذیرش، وقتی است که همسرتان کاری می کند، یا چیزی می گوید که باب میلتان نیست
و شما می خواهید احساس های ناراحتی و خشم خود را بپذیرید.
با این فکر خودتان را دلداری ندهید که وقتی به حالت پذیرش رسیدید، دیگر این چیزها اذیتتان نمی کند، حتما شما را اذیت خواهند کرد،
دوست شان نخواهید داشت، آرزو می کنید ای کاش وجود نداشتند.
این بخش مشترک تجربه ای است که هر رابطه ای همراه خود دارد.
واقعیت چیست؟
ما نیاز به یک دلسپردگی اساسی داریم!
دلسپردگی به رابطه، به پارتنرمان و آنچه که کلا دوستش داریم.
می دانید چرا؟
نکنه تصور کردین که ما قرار است عشق بورزیم به آنچه که دوست داشتنی ست؟
اگر چه عشق ورزیدن به آنچه که دوست داشتنی است آسان است ولی مهم این است که بتوانیم همین حساس را نسبت به آن بخشهایی که دوست داشتنی نیست هم داشته باشیم.
در واقع بیشتر ما جنبه هایی از همسرمان را که به نظرمان ناکام کننده و مایوس کننده هستند را دوست نداریم.
در حالی که لازم است طوری عشق بورزیم که برای هر دو بخش عشق واقعی باشد.
در این صورت چون واقع بینانه رفتار می کنیم، پذیرش هم اتفاق می افتد.