غصه نخور دیوونه، کی دیده شب بمونه

غصه نخور دیوونه، کی دیده شب بمونه

غصه نخور دیوونه، کی دیده شب بمونه

غصه نخور دیوونه، کی دیده شب بمونه حکایت جالبی است از مجله کرگدن که در شماره تیرماه سال 96 چاپ شده است.

داستانها هم قادرند مهارتهای روانشناسی را به خوبی بیان کنند فقط کافی است اهل ذوق باشیم.

دعوت می کنم این  نوشته را که نقلی است از مجله کرگدن مطالعه فرمایید

غصه خوردن شبیه کفشهای میرزانوروز شده بود.

هر کجا پرتش می کردم دوباره پیشم بر می گشت.

توی تئوری و روی کاغذ  و  وسط بحثهای “من دو تا پیرهن بیشتر از تو پاره کردم، بذار یکم نصیحتت کنم” گفتن جمله جادویی”غصه نخور دیوونه، کی دیده شب بمونه”

به راحتی آب خوردن است.

اما در عمل مگر می شود غصه نخورد؟

مگر می شود به همین راحتی از شر کفشهای میرزانوروز خلاص شد؟

من یک غصه خوار حرفه ای بودم.

هر لحظه و هر جایی ممکن بود یاد یکی از کشتیهای غرق شده ام در آبهای آزاد جهان بیفتم…

به تجربه و با گذشت زمان یادگرفتم که هر چقدر زندگی روی برنامه پیش نرود، هر چه قدر دنیا پر از آدمهایی باشد که خنجر در آستین پنهان کرده باشند غصه خوردن نباید تمام روز آدم را اشغال کند.

فقط باید بلد باشی چگونه از آن و چه زمان استفاده کنی.

من هر روز، یک ساعت، یک روز در میان، هفته ای یک بار، اصلا هر بار احساس کنم وقت غصه خوردن است، ساعت 5 یا 6 عصر یا یک ساعت این طرف یا آن طرف تر را انتخاب می کنم و غصه می خورم

بنابراین زمانی دارم که یه ساعتی یقه خودم را بگیرم و حسابهایم را با خودم صاف کنم.

حالا دیگر یاد گرفته ام توی آن یک ساعت کفشهای میرزا نوروز را دور بیندازم

پس…

به خودم می گویم:

غصه نخور دیوونه، کی دیده شب بمونه

 

خلاصه ای از نوشته خانم غزل نازبغدادی/ نشریه کرگدن/ تیر96/ شماره پنجاه و ششم

با اندکی تغییر

Leave a Reply

Your email address will not be published.Required fields are marked *

10 − نه =

Instagram
Call Now Button